❤️My love❤️
هنوز کاور نساختم پس بسازید
این اولین رمانم حمایت کنید قرار بود تکپارتی باشه
فردا ۲ پارت میدم. ولی حمایت
Aedame
مرینت:میدونی فردا عمل قلب دارم،منتظرم میمونی؟
آدرین:میدونم منتظرت میمونم
مرینت:دوستت دارم
آدرین:منم
بعد عمل
بعد از عمل سختی که مرینت داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام آدرین را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار:آروم باش عزیزم تو باید حتما استراحت کنی
مرینت:ولی اون کجاست؟قول داده بود منتظرم میمونه،
یعنی به همین راحتی ها رفت؟
پرستار گفت:عزیزم آروم باش بنظرت کی قلبش رو بهت داده .
مرینت:🤧🤧🤧🤧🤧
پرستار:عزیزم شوخی کردم،رفته دستشویی،الان برمیگرده
مرینت سکته میکنه.
پرستار:دکتر بیاید ایشون سکته کردن.
دکتر:شوکر رو بیاورید
بعد از آن همه کار
برگشت از دستشویی
آدرین:ببخشید زنم حالش چطوره؟میخواهم ببینمش.
پرستار:ببخشید ایشون بهش شوک خورده الان در حال عمل هستند.
آدرین:شما که گفتید حالشون خوبه یعنی
چه
در عمل(داستان اصلا اینجوری نبود ولی خب)
دکتر در طی عمل:لطفا دستگاه تنفس را بیاورید
ضربان قلب را چه کنید
بعد عمل
مرینت کمکم به هوش می آید.آدرین خوشحال میشود که مرینت بهوش میآید
آدرین:سلام مرینت حالت. خوبه؟
مرینت:شما کی هستید؟
آدرین پس از شنیدن این حرف میرود پیش دکتر
دکتر :سلام آقای آگرست چخ اتفاقی افتاده؟
آدرین:ببخشید ولی دوست دختر من اصلا یادش نمی آی من کی هستم شما با او چه کار کردید🤬🤬🤬🤬🤬🤬
دکتر:آروم باشید اینجا بیمارستان است،دوست دختر شما در طی عمل حافظه ی خود را از دست داده و یک ساعت دیگر از اینجا مرخص میشود.
یک روز بعد در دانشگاه
آدرین:مرینت خیلی به این پسره لوکا نزدیک میشه و با من سرد رفتار میکنه،باید یک جوری حافظه اش رو برگدون چون ما در یک خانه هستم بهنظرم کار ساده ای است.
مرینت:عاشق لوکا هستم ولی نمیدونم چرا آدرین سعی میکنه بهم نزدیک بشه من که با اون کاری نداره،حتی نمیدونم چرا با او در یک خانه هستم.
در خانه
آدرین:مرینت میخواهم بهت خاطراتمون رو نشون بده که بفهمی من کیی هستم و هی به لوکا نزدیک نشی.
مرینت:اصلا من یادم نمی آید با تو خاطره ای داشته باشم بعدشم من عاشق لوکا هستم و اون دوست پسرم هست نه تو
آدرین:🤧🤧😪😪باشه مشکلی نيست.
از زبان آدرین در اتاق:
مرینت دیگه دوستم نداره ولی بعدا میفهمه لوکا دوست پسرش نيست چون اون دوست پسره مونا است.
ولی اونموقع که بفهمه دیگه خیلی دیره
چون منم نمیتونم تا آخر عمرم درد بکشم برای همین وقتی دانشگاهم تمام بشه میرم توکیو شرکت میسازم.
دیگه با مرینت کاری ندارم الان هم وسایلم رو جمع میکنم
تا از این خونه برم و مرینت با لوکا باشه
از زبان مرینت:
حالا که این آدرین میره بگم لوکا بیاد کلا پیشم باشه
از زبان لوکا
:
خب حالا با مرینت هم هستم و این رابطه رو خراب کردم
حالا به مونا پیام تا باهام کات نکنه
مونا:خب این دختره با لوکا هست ولی لوکا با او خیلی دوست نیشت و ۳سال دیگه این دختره رو ول میکنه و با من ازدواج میکنه و دیگه من از دست رابطه ی مرینت و آدرین حرص نمیخورم.
ادرین:وسایلم رو جمع کردن و داشتم میرفتم و از استاد هم خواسته بود جام رو تو کلاس عوص کنه چون میدونم مرینت دوست داره لوکا پیشش بشینه.
مونا تو مدرسه ی ما نیست تا قضیه رو ببینه و نه تا الان با لوکا کات کرده بود.
مرینت به لوکا پیام دادم گفت ۱۵ دقیقه دیگه میرسه وای من چقدر خوشحالم
م
در
لوکا:داشتم با مونا حرف میزدم و گفت هر شب میام پیش تا هم رو ببینیم و کمی هم شیطونی میکنم.گفتم مشکلی نیست چون اتاق های من و مرینت جدا است.
من میخواهم کمی مرینت رو عذاب بدم.
ووقتی دانشگاه تمام بشه کلا وقتت بیشتر آزاد بیشتر میای پیش من.
تمام
برای پارت بعد۵لایک و ۵کامنت
۹۰۸۳کاراکتر شد
این داستان کلا قرار بود تکپارتی باسه ولی یکدفعه کلی ایده به دهنم رسید کردم ش داستان.
بای