خون آشام روانی من 🧛♂️ part 2
ادامههه
مرینت: به سمت جنگل حرکت کردیم خداییش من از جنگل خیلی میترسم ..
آلیا: آهان رسیدیم جنگل بریم ؟؟؟
مرینت: نه آلیا من از جنگل خیلی میترسم ...
راوی💓
یهو آلیا میزنه زیر خنده میگه آخه خنگ خدا کی هز جنگل ترسیده بیا بریم ...
مرینت: میگم خون آشام واقعی که وجود نداره دیگه؟؟؟؟
آلیا: با خنده : نه دیوانه اون فقط یک افسانه است بیا نترس من هستم بریم ...
مرینت: رفتیم توی جنگل ولی من هیچ هس خوبی نداشتم آلیا داشت از درختان و گل های جنگل عکس میگرفت منم داشتم از ترس سکته میکردم...
که یهو آلیا داد زد ....
..
آلیا : ماررررررد مارررررررررر مارررررررررررررررر
مرینت: ک.....کو....کوش... کج.......کجا........است (با ترس) .....
آلیا: توی گردنم ......
مرینت : وقتی که به گردنش نگاه کردم از خنده پخش زمین شدم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مرینت: آخه خنگ خدا اون که مار نیست اون فقط یک چوب خشک است که درخت بالا سرت افتاده توی گردنت🤣🤣🤣🤣...
آلیا: نخندددددددددددد😡😡😡
آدرین☆
داشتیم با نینو تلویزیون نگاه میکردیم که یهو صدای چیغ یک دختر اومد هر دوتامون آهسته آهسته رفتیم اون جا دیدیم که دوتا دختر جوون و خشک اون جا استند ....
تمام شد
لایک و کامنت فراموش نشه
👋❤️👋❤️👋❤️👋